وبلاگicon
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صنایع دستی و محجصولات ارگانیک گیوه آی آر

ای قوم به حج رفته کجائید؟! آقای مدرک کریمی

خبرگزاری نودشه

هورامان هانه به ر چه م(همایون محمد نژاد)

1

 

 

اعتراف می کنم خیلی وقتها فکر کرده ام که در خانواده‌امان،چقدر بدبختیهایمان،ریشه در بیسوادی پدرم دارند و پیش خودم گله کرده ام که ای کاش پدرم دیپلم داشت,چرا که از این طریق راز دهر و ملکوت و سما را در سطرهای بیجان لبالب از تجربه و معنا و اندیشه بعد از ازدواج با مادرم حمل می کرد و هر روز جرعه ای از این بیکرانه را به مشام جان ما روانه می کرد و در معیت و همدوش پدری دیپلم،در نردبانی شبیه پله های برقی پاساژهای چند طبقه،سوت زنان و بی خیال،به اشراق و معراج و پیشرفت،صعود می کردیم.پدرم و همقطاران همنسل پدرم در نظر من آدمهایی بودند که از نعمت دمخور شدن با عمق اندیشه های نظام یافته ی بشری که در دل کتابها لانه داشت،دور بودند و لاجرم موجوداتی بودند فسیل،که نه از راز زندگی بهره ای برده بودند نه بلد بودند تصمیمات درست و امروزی بگیرند و نه با اندیشه ای عمیق حاضر بودند راجع به مرگ و پایان حیات فکرکنند چرا که نظام آموزشی مرا معتاد کرده بود که سراغ این مفاهیم را فقط از نوشته ها و منابع مکتوب باید گرفت؛نه در کوچه پس کوچه های خاک گرفته ی نودشه و آدمهای دم دست دور و بر!! اما روز به روز  که گردونه‌ی زمان،کودکی و خامی چندلایه‌ی اولیه را ازمن گرفت پی بردم که همین بیخ گوشم متنی زنده وکواپاتول پوش، کتابخانه‌ای را از فراسوی پیشا تولدم تا اکنون سی وهفت سالگی‌ام حمل می کند که نام همیشه‌اش:"تاته "است فهمیدم  پدر دیپلم نداشته‌ام،در دانشگاه باغ "دروعازا" و " بیسکی " و "سیروانسک "و"ملگاو قولی "و... با استادانی همچون:انجیر و توت و چشمه،صدهاهزار واحد رویش و برگ و بار و خزان و سرما و نوروز و آتش را در سکوتی بودایی و اهورایی،تنفس کرده– تفکر پدرم نه با واژه های پرطمطراق باب روز و روزنامه که با رفتار درست و درخور در حق یک سنجاب،گربه‌ی پشت بام،یک نه مام،پیرزن ندارهمسایه،حس حلول بهار،گرمای همنشینیهای زمستان و قلتاخ چینی های دورهم غروبهای پشت بام و ...آشیان دارد.نسل ما که بار کتاب و نوشته و سی دی و تبلت و لپ تاب و...بدجور یک بعدی بارمان آورده نیاز اکید داریم درعین احترام به نعمات دنیای مدرن با دیدی عاری از تعصب،تجربیات گذشتگان بلافصل خودمان را رصد کنیم تا آنوقت ببینیم مدرسه و دانشگاه و واحد و ژتون و ..چه ها که  با اعصاب و شخصیتمان نکرد.

اگر از پدر من بپرسید صادق هدایت کیست؟ به احتمال قوی نمی داند که در پرسپولیس بازی می کند یا هافبک استیل آذین است یا خیر مرده یا زنده است و اینکه بوف کور را فروغ فرخزاد نوشته یا محمد رضا شجریان ؟!!!اصلاً قاطی این چرت و پرتها نشده،ولی اگر از پدرم درباره‌ی درخت و آب و آبیاری سوال کنی،چنان به سلوک گردو و سایه‌ی چنار و رفتار توت و انگور وارد است که نسل جدید با کیبورد و پیت بال و جنیفر و کریس رونالدو و پلی استیشن و حریم سلطان و زهرمار!

 

قصد من در این نوشته نه متهم کردن تمام لحظات دنیای ظاهراً مدرن اکنون است که تا خواسته باشم مدینه‌ی فاضله‌ای دروغین و موهوم را در گذشته‌ی ازدست رفته‌ی چرکینی دنبال کنم،پدرم حکایتها از وضعیت فاجعه بار بهداشت و حمام و دستشویی و شپش و...از وضعیت سرسام زنان و دختران سالهای دور کودکی و جوانیش با خود دارد– که البته جای این سئوال هست که آیا وضعیت زنان و دختران از آژیرقرمز به آژیرسفید رسیده یا اسفبارتر و به وخامت رسیده است؟و به روژ لب و مانتو و تحصیل نیمه کاره و خانه نشینی رسیده است؟باید پرسید و دید و شنید –سیاه سفید جلوه دادن دنیا کار نامزدهای انتخاباتی است برای قاپیدن چند روزه ی دل مردم  جهت  کش رفتن آرای آنهاست نه وظیفه‌ی این نوشته که فقط درد دل مکتوبی است.من خودم در خانه امان چند سالی است آشتی سنت و مدرنیته را در این دیده ام که با وسایلی مدرن از نوع لپ تاب و ام پی تی پلیر و دوربین دیجیتال و... پدرم و مادرم را به حرف وادارم تا هر بار کتاب نایاب درون آنها لایه لایه پرده از راز زندگی پیشینیان بردارد و هر دفعه مرا مهمان بحثی صمیمی و آموزنده کنند و برای همین،دستاورد این چند سالم چندین صد ساعت گفتگو با پدرومادرم راجع به همه چیز بوده که هنوز سر این رشته دراز است و...مثلاً از مادرم پرسیده‌ام که به صورت مفصل و کامل خود را معرفی کند،از کودکیش از بازیهای دخترانه از زمستان از روابط مردم،قهر وآشتیهایشان و از ظلم و مهربانی مردان و...از پدرم درباره‌ی شاگرد جولایی‌ایش و از کی و به کجا و چطور می رفته‌اند و چه چیزی می پوشیدند و نوروز و شادی و عزا و عروسی  وماتمشان به چه ترتیبی بوده و خلاصه هر فایل را به اسم مخصوص خود با تاریخ کامل ذخیره و در چند جا مثل امانت گرانبهایی نگهداشته‌ام!برایم شعرفولکلور خوانده‌اند که در هیچ کتابی نمی توان سراغ آنها را گرفت همین چند وقت پیش مادرم نزدیک نیم ساعت تمام اشعاری را که قاطی"روله بزانی"از حفظ داشت برایمان خواند و با چه طمأنینه و آرامشی تکیه ها را به موقع ادا می کرد و می خواند و می خواند و می خواند.ویکبار هم پدرم در حین صحبت از دوران جوانی خود این اشعار را از حفظ برایم خواند:

گرده‌   ده‌ره‌ره‌    تا  سه‌روو    تاشا            سه‌وز?م پاش م?ش? چ?ک?ه‌ش په‌ی تاشا

ئی ده‌س و  ئه‌و ده‌س وه‌ر?سو باری            د?س?وه‌م   هه‌نه‌   لا    که‌ی?ه‌و  زباری

ش?وه‌ت   مش?وه‌    ش?وه‌و   نازارا             ز?ف?ت  جه‌نگ  که‌را  چنی  گ?شه‌‌وارا

گه‌ل گه‌ل  کناچه‌ به‌رزو سه‌رکاوی             قه‌تارشا    به‌سه‌ن    په‌ی    وه‌ره‌تاوی

و مادرم چند روز قبلتر برایم خوانده بود :

تفه‌ ته‌?? یاوه‌ی و که‌وت? وه‌روو وه‌ی            ه?رزه‌ ب?ر?وه‌  و مه‌یل مه‌ده‌ گه‌ده‌ی

ئاه و    هه‌ناسه‌م    یاوا     وا    دارا             یا خوا   لاما د?  چی  هه‌رزه‌ کارا!

و باز از پدرم :

با?ات    به‌رزا   و    قه‌دت  نه‌ی           مه‌مه‌ت ساوی و زنجت به‌ی 

من چنی  ت?ما هه‌ی  هه‌ی  هه‌ی            با بنیشوو  ?ات  ئه‌گه‌ر مه‌ی 

                                                                (شاعر: بابا هه‌باس )

صحبت از اقیانوس مدفون زیبایی است که مفت و مسلم در سینه‌ی نسل قدیم ما دارد به فنای همیشه می رود!می توانیم ازامکاناتی که انقلاب دیجیتال برایمان فراهم کرده به نحو شایسته استفاده کنیم تا داستان ریشه و وطن و پدر و مادرانمان بیش ازاین به تاراج فراموشی نرود.کتاب مدفون شایسته‌ای که قصه ی من و توست،حکایت خاک،نجابت و قناعت و فقر و مرگ و استیصال و عروسی و عزا،داستان زمستان و نوروز و سایه و همسایه،گردآوری و ذخیره‌ی درست آن کار همگان است! 

 

 



چاپ این صفحه
websaite nowdeshehcloop.ir

جستجوگر گوگل؛لطفا عبارت را وارد کنید
بسم الله الرحمن الرحیم خیر به ده سه رو چه ماما

نویسندگان ومشاوران